جامعیت و کمال دین

نويسنده:دکتر احمد بهشتی
در اینکه‌ اسلام، از نظر پیروان‌ آن، دینی‌ جامع‌ و کامل‌ است، جای‌ گفتگو نیست. قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:
«امروز کافران‌ از دین‌ شما نومید شدند. از آنها نترسید و از من‌ بترسید. امروز دین‌ شما را کامل‌ کردم‌ و نعمتم‌ را بر شما تمام‌ ساختم‌ و به‌ اسلام، بعنوان‌ دین‌ شما راضی‌ شدم.»
آن‌ روزی‌ که‌ کفار از دین‌ مسلمانان‌ نومید شدند و امیدهای‌ آنان‌ بر باد رفت، چه‌ روزی‌ بود؟ آن‌ روز، که‌ دین‌ به‌ کمال‌ و تمامیت‌ رسید و خداوند خشنود شد از اینکه‌ اسلام، دین‌ بشریت‌ باشد، کدامین‌ روز بود؟
آیا روز یأس، همان‌ روز اکمال‌ و اتمام‌ است؟ مفسران‌ کلام‌الهی‌ پذیرفته‌اند که‌ این‌ دو، در یک‌ روز بوده‌ است.
اماآیا روزی‌ که‌ آیه‌ نازل‌ شد، همان‌ روز یأس‌ کفار و اکمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ بود؟
علامه‌ طباطبایی، مفسر برجستة‌ عالم‌ اسلام، در تفسیر محققانة‌ خود به‌ نقد نظریات‌ گوناگون، برخاسته‌ و با کنکاشی‌ عمیق‌ در تعیین‌ روز نزول‌ آیه‌ و روز اکمال‌ و اتمام، سرانجام‌ به‌ نظریه‌ای‌ رسیده‌ که‌ درخور تأمل‌ است.
-1 مقصود از آن‌ روز، روز معینی‌ نیست؛ بلکه‌ مقصود زمانی‌ است‌ که‌ با بعثت‌ پیامبر و دعوت‌ او، اسلام‌ ظهور می‌کند و شجرة‌ طیبة‌ آن‌ می‌روید و به‌ رشد و پویایی‌ می‌پردازد.
این‌ احتمال‌ درست‌ نیست. زیرا ظاهر آیه، این‌ است‌ که‌ در روز نزول‌ آیة‌ مورد بحث، مسلمانان، دینی‌ داشته‌اند که‌ کفار در انتظار زوال‌ آن‌ بوده‌ و مسلمین‌ از آنها بیم‌ و هراس‌ داشته‌اند و این، با آغاز ظهور اسلام‌ سازگار نیست.
-2 مقصود، روز فتح‌ مکه‌ است. چرا که‌ در آن‌ روز خداوند، نیرنگ‌ مشرکان‌ قریش‌ را باطل‌ کرده، و شوکت‌ و صلابت‌ آنها را درهم‌ شکست‌ و بنیان‌ دینشان‌ را ویران‌ کرد از این‌ رو امید خود را از دست‌ دادند و دانستند که‌ توان‌ مبارزه‌ با اسلام‌ و جلوگیری‌ از پیشرفت‌ آن‌ را ندارند.
این‌ احتمال‌ با جملة‌ «الیوم‌ اکملت‌ لکم...»، که‌ از سیاق‌ آیه، وحدت‌ «روز» استفاده‌ می‌شود، سازگار نیست. چرا که‌ روز فتح‌ مکه، روز اکمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ نیست، بلکه‌ دین‌ هنوز مراحلی‌ دیگر را طی‌ می‌کند.
-3 مراد از «الیوم»، روز نزول‌ آیة‌ برائت‌ است‌ که‌ اسلام‌ گسترش‌ یافته‌ و آثار شرک، محو، و آداب‌ و سنن‌ جاهلیت‌ فراموش‌ گردید و در اماکن‌ مقدس، هیچ‌ مشرکی‌ دیده‌ نشد و هیچ‌ یک‌ از شعایر شرک، در مقابل‌ شعایر توحیدی‌ خودنمایی‌ نکرد.
اما این‌ نیز بمفهوم‌ اکمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ نیست.
نزول‌ آیة‌ برائت، به‌ سال‌ نهم‌ هجری‌ مربوط‌ است؛2 حال‌ آنکه‌ پس‌ از نزول‌ آن‌ آیة‌ کریمه، آیات‌ بسیاری‌ در زمینة‌ حلال‌ و حرام‌ نازل‌ گردیده‌ که‌ تا ارتحال‌ جانگداز نبی‌اکرم(صلی الله علیه واله) ادامه‌ داشت. در سورة‌ مائده‌ که‌ آخرین‌ سورة‌ نازل‌ شده‌ بر پیامبر است، همچنان‌ آیات‌ بسیاری‌ در زمینة‌ حلال‌ و حرام‌ وجود دارد.
-4 با توجه‌ به‌ اینکه‌ احتمالات‌ سه‌گانة‌ فوق‌ مردود است، این‌ احتمال‌ می‌ماند که‌ مراد از «الیوم»، همان‌ روزی‌ است‌ که‌ آیة‌ «الیوم‌ یئس‌الذین‌ کفروا ...» نازل‌ شده‌ است.
همة‌ مفسران، جمله‌های: «الیوم‌ یئس‌الذین‌ کفروا» و «الیوم‌ اکملت‌ لکم‌ دینکم‌ ...» را به‌ یکدیگر مربوط‌ می‌دانند. اگر آن‌ روز، نه‌ روز فتح‌ مکه‌ و نه‌ روز نزول‌ آیة‌ برائت، نبوده‌ است، پس‌ چه‌ بوده‌ است؟! آیا روز عرفه‌ یعنی‌ روز نهم‌ ذی‌الحجة‌ سال‌ دهم‌ هجری؟ مگر در روز عرفة‌ آن‌ سال‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ که‌ کفار را مأیوس‌ کرده‌ و اکمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ را باعث‌ شده‌ باشد؟!
کفار قریش‌ که‌ در روز فتح‌ مکه‌ (سال‌ هشتم) مأیوس‌ شده‌ بودند. کفار عرب‌ هم‌ با نزول‌ آیة‌ برائت‌ در سال‌ نهم‌ مایوس‌ شده‌اند و مراد، یأس‌ همه‌ کفار عالم‌ هم‌ نمی‌تواند باشد زیرا، قطعاً‌ در روز عرفه‌ سال‌ دهم‌ هجرت‌ که‌ مسلمانان‌ در مناسک‌ حج‌ هستند، اتفاقی‌ جهانی‌ نیفتاده‌ و کفاری‌ که‌ خارج‌ از جزیرة‌العرب‌ هستند، هنوز دارای‌ شوکتند و از دین‌ و آیین‌ خود مایوس‌ نشده‌اند.
پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) پیش‌ از آن، دستورهای‌ فراوانی‌ در زمینة‌ فرایض‌ دینی‌ و از جمله‌ حج‌ صادر فرموده‌ و آنچه‌ در روز عرفه‌ بیان‌ کرده، تنها حکم‌ حج‌ تمتع‌ بوده‌ که‌ آن‌ هم‌ بعد از رحلت‌ آن‌ حضرت‌ مهجور شد. در این‌ صورت، آموزش‌ حج‌ تمتع، نمی‌توانسته‌ موجب‌ اکمال‌ دین‌ باشد. بعلاوه‌ بیان‌ حکم‌ حج، چه‌ ارتباطی‌ با یأس‌ کفار دارد؟
نمی‌توان‌ اد‌عا کرد که‌ در روز عرفه، بقایای‌ احکام‌ اسلامی‌ نازل‌ شد و دین‌ با بیان‌ احکام‌ باقی‌مانده، به‌ اکمال‌ و اتمام‌ رسید، زیرا بعد از روز عرفه‌ هم، احکام‌ دیگری‌ همچون‌ آیات‌ مربوط‌ به‌ "کلاله" و "ربا" نازل‌ شده‌ است.
بنابراین‌ بی‌شک، مراد، روز غدیر است. هجدهم‌ ماه‌ ذی‌الحجة‌ سال‌ دهم‌ هجری، همان‌ روزی‌ که‌ پیامبر اکرم‌ در مراجعت‌ از سفر حج، در غدیر خم، نزول‌ اجلال‌ فرموده‌ در میان‌ جمعیت‌ انبوه‌ مسلمانان، علی(علیه السلام) را به‌ خلافت‌ و امامت‌ برگزید. این‌ احتمال‌ با روایات‌ هم‌ موافق‌ است. اینک‌ جای‌ این‌ سؤ‌ال‌ است‌ که‌ نصب‌ امام‌ و تعیین‌ جانشین‌ پیامبر چه‌تأثیری‌در یأس‌کفار، اکمال‌دین، اتمام‌نعمت‌وخشنودی‌خداداشته‌است؟!
در حقیقت‌ باید روشن‌ شود چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ که‌ چهار خاصیت‌ بسیار مهم‌ و سرنوشت‌ساز دارد:

کفار برای‌ طرد اسلام‌ از صحنة‌ زندگی‌ مردم، توطئه‌ها کردند، خون‌ دلها خورده‌ و کشته‌ها دادند و گرچه‌ در بسیاری‌ میادین، شکست‌ خوردند اما قطعاً‌ هنوز مأیوس‌ نشده‌ بودند. آنان‌ امید داشتند که‌ با رحلت‌ پیامبر خدا، امت‌ اسلام‌ متلاشی‌ شده‌ و تعلیمات‌ اسلامی‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شود.
تنها نقطة‌ امید کفار همین‌ بود. ولی‌ اگر خداوند برای‌ دوران‌ پس‌ از رحلت‌ پیامبر، رهبر و امامی‌ بر مردم‌ بگمارد که‌ کار حفظ‌ دین، تدبیر امور و ارشاد امت‌ را همچون‌ خود پیامبر دنبال‌ کند و بقای‌ حکومت‌ اسلامی‌ در مسیر صحیح، تضمین‌ شود، آخرین‌ امید کفار نیز مبدل‌ به‌ یاس‌ خواهد شد. در این‌ صورت‌ ترس‌ از کفار معنی‌ ندارد. ولی‌ باید از خدا ترسید. یعنی‌ مؤ‌منان‌ باید در امر خلافت‌ که‌امید کفار را از میان‌ برده،از خدابترسند و ‌‌کاری‌ نکنند که‌ خدا را به‌ خشم‌ آرند.

اکمال‌ و اتمام‌ از نظر معنی‌ به‌ هم‌ نزدیکند. راغب‌ اصفهانی، "کمال" شیء را، حاصل‌ شدن‌ هدف‌ آن‌ و "تمام" شیء را، رسیدن‌ آن‌ به‌ حد‌ و مرتبه‌ای‌ می‌داند که‌ نیازی‌ به‌ خارج‌ از خود نداشته‌ باشد.3
محققان‌ با الهام‌ گرفتن‌ از آیات‌ قرآن، "تمام" و "کمال" را اینگونه‌ تحلیل‌ کرده‌اند:
برخی‌ از امور به‌ گونه‌ای‌ هستند که‌ با بودن‌ همه‌ اجزا، اثر بر آنها مترتب‌ می‌شود و بدون‌ یکی‌ از آنها، مترتب‌ نخواهد شد. مانند روزه، که‌ اگر در یک‌ جزء از اجزای‌ روز، ترک‌ امساک‌ شود، باطل‌ است. در اینجا واژة‌ "تمام" به‌ کار می‌بریم. مثل‌ «اَتِمواالصیامَ‌ اِلَی‌الَّلیل» (الانعام‌ 115) روزه‌ را تا شب‌ به‌ اتمام‌ برسانید. در مورد اجزای‌ نماز نیز اینگونه‌ است. اگر کسی‌ یک‌ جزء واجب‌ از نماز را عمداً‌ به‌ جای‌ نیاورد، نمازش‌ ناقص‌ است‌ و اثری‌ بر آن‌ مترتب‌ نیست.
برخی‌ دیگر، اموری‌ هستند که‌ اثر، وابسته‌ به‌ حصول‌ همه‌ اجزأ در آنها نیست. بلکه‌ هر جزئی، اثری‌ دارد. مانند روزة‌ ماه‌ رمضان‌ که‌ روزة‌ هر روز، اثری‌ دارد و اثر مجموع‌ روزه‌های‌ یک‌ ماه، مجموعة‌ آثار هر روز است. در اینجا از واژة‌ "کمال"استفاده‌ می‌کنیم. مثل: «مَن‌ لَمیَجِد فَصِیامُ‌ ثَ‌لاثَةَ‌ اَیامٍ‌ فِی‌الحَج‌ وَسَبعَةٌ‌ اِذ‌ارَجَعتُم‌ تِلکَ‌ عَشَرَةٌ‌ کامِلَةٌ» (البقره‌ 196) در این‌ آیه‌ از کسی‌ که‌ پول‌ قربانی‌ ندارد، خواسته‌ شده‌که‌ سه‌ روز در حج‌ و هفت‌ روز بعد از مراجعت، روزه‌ بگیرد تا ده‌ روز کامل‌ شود.
آنچه‌ در روز غدیر، اتفاق‌ افتاده، دو وجهه‌ دارد: هم‌ "کمال‌ دین" و هم‌ "تمام‌ نعمت" است. یعنی‌ دین‌ به‌ منزله‌ یک‌ "کل‌ استغراقی"، تلقی‌ شده‌ و مشتمل‌ بر دستورهایی‌ است‌ که‌ هر کدام، هدف‌ خاصی‌ دارد و "هدف‌ مجموع"، مجموع‌ اهداف‌ یکایک‌ دستورها است. اینجاست‌ که‌ حادثة‌ مورد نظر، دستور مهمی‌ بر دستورهای‌ دین‌ افزوده‌ و آن‌ را کامل‌ کرده‌ است. و اگر آن‌ حادثه‌ نبود، دین‌ کامل‌ نشده‌ بود. گو اینکه‌ به‌ قول‌ طبری‌ دستورهای‌ دیگری‌ هم‌ بعد از این‌ قضیه‌ ممکن‌ است‌ نازل‌ شده‌ باشد، اما آنها در کمال‌ دین‌ نقشی‌ ندارند. ولی‌ این‌ حادثة‌ خاص، موجب‌ کمال‌ دین‌ است.
و اما نعمت‌ چیست‌ که‌ اگر این‌ حادثه‌ نبود، ناتمام‌ می‌ماند و عیناً‌ مانند نماز یا روزه‌ای‌ بود که‌ مکلف، آن‌ را قطع‌ می‌کرد و به‌ پایان‌ نمی‌برد و اگر این‌ حادثه‌ باشد، همچون‌ نمازی‌ است‌ که‌ «اَوَّلُهاالتَّکبیر وَ‌ آخرُ‌هاالتَّسلیم» و سایر اجزا نیز هر کدام‌ به‌ جای‌ خود است؟
این‌ نعمت، نعمت‌ "ولایت" است. یعنی‌ ولایت‌ خدا، رسول‌ و اولی‌ الامر. پس‌ دین‌ بدون‌ "ولایت"، همچون‌ کالبدی‌ بی‌روح‌ است‌ و اما ولایت‌ هم‌ تنها به‌ ولایت‌ خدا تمام‌ نمی‌شود و الزاماً‌ باید به‌ ولایت‌ رسول‌ پیوند یابد. ولایت‌ رسول‌ هم‌ لازم‌ است، اما تمام‌ نیست. زمانی‌ تمام‌ می‌شود که‌ ولایت‌ اهل‌بیت(ع) را در پی‌ داشته‌ باشد.

معلوم‌ می‌شود آن‌ دینی‌ که‌ از نظر تشریع‌ به‌ کمال‌ نرسیده‌ و از نظر نعمت‌ "ولایت"، تمام‌ نیست، مرضی‌ و پسندیدة‌ خدا نیست‌ و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ به‌ دنبال‌ یأس‌ کفار، اکمال‌ دین‌ واتمام‌ نعمت‌ فرمود: «وَ‌ رَضیتُ‌ لَکُم‌الاسلامَ‌ دیناً» و بدین‌ ترتیب‌ وعده‌ای‌ که‌ خدا در سورة‌ نور داده‌ بود، در سورة‌ مائده‌ تحقق‌ یافت:
وَ‌عَدَ‌االَّذینَ‌ آمَنُوا مِنکُم‌ وَ‌ عَمِلُوا الصالِحاتِ‌ لَیَستَخلِفَنَّهُم‌ فِی‌الا‌ َرضِ‌ کَما استَخلَف‌الَّذینَ‌ مِن‌ قَبلِهم‌ وَ‌ لَُیمَکٍّنَنَّ‌ لَهُم‌ دینَهُم‌ الَّذی‌ ارتَضی‌ لَهُم‌ وَ‌ لَیُبَدٍّلنَّهُم‌ مِن‌ بَعدِ‌ خَوفِهم‌ اَمناً‌ یَعبُدونَنی‌ لایُشرِکونَ‌ بیشَیئاً4
«خداوند به‌ آنهایی‌ از شما که‌ ایمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالح‌ انجام‌ داده‌اند، وعده‌ داده‌است‌ که‌ آنها را در روی‌ زمین‌ خلیفه‌ کند. همانگونه‌ که‌ پیشینیان‌ آنها را خلیفه‌ کرد و دینشان‌ را که‌ برایشان‌ پسندیده‌ است، برای‌ آنها استوار و متمکن‌ سازد و خوف‌ آنها را مبدل‌ به‌ امن‌ کند که‌ مرا بپرستند و چیزی‌ شریک‌ من‌ قرار ندهند.»

با عنایت‌ به‌ آیة‌ سوم‌ سورة‌ مائده‌ و مضامین‌ دیگر اسلامی، هیچ‌ مسلمانی‌ نیست‌ که‌ دین‌ را ناقص‌ - اعم‌ از "ناتمام" یا "غیرکامل" - بداند.
دین، شجرة‌ طیبه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ اعتبار "نعمت"، تام‌ و تمام‌ و به‌ اعتبار جنبه‌های‌ اعتقادی‌ و اخلاقی‌ و فقهی، "کامل" است.
این‌ مطلب، به‌ طور قطع‌ مورد قبول‌ همه‌ مذاهب‌ اسلامی‌ است. اگر اختلافی‌ دربارة‌ آن‌ باشد در این‌ است‌ که‌ آیا آنچه‌ دین‌ را کامل‌ و نعمت‌ را تمام‌ کرده، قضیة‌ مهم‌ غدیرخم‌ بوده‌ است، یا قضیه‌ای‌ دیگر؟!

قدر مسلم‌ این‌ است‌ که‌ دین، نسبت‌ به‌ آنچه‌ در قلمرو آن‌ باشد، ساکت‌ نیست‌ و از این‌ حیث، جامع‌ و کامل‌ است. اما آیا سیاست، امامت‌ و رهبری‌ امت، به‌ دین‌ مربوط‌ است‌ یا نه؟ آیا امور دنیوی‌ بشر در قلمرو دین‌ است‌ یا نه؟ و آیا دین‌ در این‌ امور، سکوت‌ کرده‌ یا خیر؟! آیا دین، اخروی‌ است‌ یا دنیوی؟ و یا هم‌ دنیوی‌ و هم‌ اخروی‌ است؟ آیا کاری‌ به‌ دنیای‌ مردم‌ نداشته‌ و دنیا را به‌ قیصرها و آخرت‌ را به‌ پیامبران‌ واگذارده‌ است؟! یا اینکه‌ همچون‌ برهان‌ برخی‌ فلاسفه‌ بر نبوت، بگوییم‌ که‌ پیامبران‌ آمده‌اند تا تنها روابط‌ اجتماعی‌ مردم‌ را درست‌ کنند و جلو تعدیات‌ و تجاوزات‌ را بگیرند؟
بسیار دشوار بلکه‌ محال‌ است‌ که‌ بگوییم: دین‌ فقط‌ دنیوی‌ یا فقط‌ اخروی‌ است. چرا که‌ دنیا مقدمه‌ و مزرعة‌ آخرت‌ و آخرت، نتیجه‌ و ثمرة‌ دنیاست. و بنابراین، دین‌ نمی‌تواند دنیوی‌ محض‌ یا اخروی‌ محض‌ باشد.
پس‌ جامعیت‌ دین‌ به‌ این‌ است‌ که‌ هم‌ به‌ دنیای‌ مردم‌ نظر داشته‌ باشد و هم‌ به‌ آخرت‌ آنان. آن‌ هم‌ نه‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ میان‌ دنیا و آخرت، دیواری‌ به‌ ضخامت‌ دیوار چین‌ قرار دهد و برای‌ هر یک، بدون‌ ارتباط‌ به‌ یکدیگری‌ برنامه‌ریزی‌ کند.
به‌ هرحال، هیچ‌ مسلمانی‌ در مسألة‌ جامعیت‌ و کمال‌ دین، بحث‌ کبروی‌ ندارد. اما به‌ لحاظ‌ صغروی‌ و مصداقی‌ جای‌ بحث‌ است‌ که‌ مرز دین‌ تا کجاست؟ دین‌ اگر نسبت‌ به‌ مسایل‌ درون‌ مرزی‌ خود سکوت‌ کرده‌ باشد، هرگز نمی‌تواند تام‌ و کامل‌ باشد. اما اگر نسبت‌ به‌ مسایل‌ برون‌ مرزی‌ خود سکوت‌ کند، به‌ تمامیت‌ و جامعیت‌ آن، لطمه‌ای‌ وارد نمی‌شود. گرچه‌ ممکن‌ است‌ به‌ قاعدة‌ لطف، در مسایل‌ برون‌ مرزی‌ خود نیز وارد شود و راه‌ را بر انسانها بگشاید. چنانکه‌ داود(ع)، زره‌ می‌بافد و این‌ صنعت‌ را که‌ به‌ حکم‌ «وَ‌ عَلَّمناهُ‌ صَنعَةَ‌ لَبُوس»5 از خدا آموخته، به‌ مردم‌ نیز می‌آموزد، یا نوح‌ کشتی‌ می‌سازد و صنعت‌ کشتی‌سازی‌ را - اگر نگوییم‌ ابداع‌ می‌کند - رونق‌ می‌بخشد و زمینة‌ پیشرفت‌ آن‌ را فراهم‌ می‌سازد. یوسف، مدیریت‌ کشاورزی‌ مصر را بر عهده‌ می‌گیرد و کشوری‌ را با همسایه‌های‌ آن‌ در قحطسالی‌ هفت‌ ساله‌ از خطر گرسنگی‌ و نابودی‌ نجات‌ می‌بخشد و...
موسی‌ به‌ قارون‌ می‌گوید: «وَ‌ ابتَغِ‌ فیما آتاکَ‌ اللهُ‌ الد‌ارَ‌ الاَّخِرَةَ‌ وَ‌ لاتَنس‌ نَصیبَکَ‌ مِنَ‌الدُّنیا وَ‌ اَحسِن‌ کَما اَحسَنَ‌اُ‌ اَلَیکَ»6
دین‌ از بشر نمی‌پذیرد که‌ آخرت‌ خود را به‌ دنیا بفروشد و دنیا را هدف‌ نهائی‌ قرار داده، آخرت‌ را فدای‌ دنیا کند چرا که‌ خداوند فرموده‌ است: «اوُلَّئِکَ‌ الَّذینَ‌ اشتَرَوُ‌ا الحَیاةَ‌ الدُّنیا بِالاَّخِرَةِ»7
دین، سعادت‌ دنیا و آخرت‌ مردم‌ را می‌خواهد و در دعاهای‌ قرآنی‌ آمده‌ است‌ که: «رَبَّنا آتِنا فِی‌الدُّنیا حَسَنَةً‌ وَ‌ فِی‌الاَّخِرَةِ‌ حَسَنَةً‌ وَ‌ قِنا عَذ‌ابَ‌ النار»8
دنیای‌ منهای‌ آخرت‌ در نظر دین، متاع‌ غرور و کالای‌ فریب‌ است‌ و به‌ همین‌ جهت‌ فرمود: «وَ‌ مَاالحَیاةُ‌ الدُّنیا اِ‌لا‌ مَتاعُ‌ الغُرور»9
از نظر دین، دنیا محل‌ عبور و آخرت‌ محل‌ استقرار است. علی(علیه السلام) فرمود: «اِنٍّمَاالدُّنیا دارُ‌ مَجازٍ‌ وَ‌ الاَّخِرَةُ‌ د‌ارُ‌ قَرارٍ‌ فَخُذُوا مِن‌ مَمَرٍّکُم‌ لِمَقَرٍّکُم‌ وَ‌ لاتَهتکُوا اَستارَکُم‌ عِندَ‌ مَن‌ یَعلَم‌ اَسرارَکُم‌ وَ‌ اَخرِجُوا مِنَ‌الدُّنیا قُلُوبَکُم‌ مِن‌ قَبلِ‌ اَنتَخرُجَ‌ مِنها اَبدانکم».10 باید از این‌ دنیا توشه‌ برگرفت‌ ونباید پیش‌ خدا پرده‌دری‌ کرد. باید قبل‌ از خروج‌ بدن، دل‌ را از این‌ دنیا خارج‌ کرد. دنیایی‌ که‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ راه‌ آخرت‌ و وسیلة‌ رشد و تزکیه‌ و استکمال‌ انسانها مورد استفاده‌ قرار گیرد، درخور ستایش‌ است، نه‌ در خور مذمت. از این‌ رو امیرالمؤ‌منین(علیه السلام) شخصی‌ را که‌ زبان‌ به‌ مذمت‌ دنیا گشوده‌ بود، ملامت‌ کرد و فرمود: «اَتَغتَرُّ‌ بِالدُّنیا ثُمَّ‌ تَذَمُّها اِنَّ‌الدُّنیا دارُ‌ صِدقٍ‌ لِمَن‌ صَدَقَها وَ‌ دارُ‌ عافِیَةٍ‌ لِمَن‌ فَهِمَ‌ عَنها وَ‌ دارُ‌ غَنیً‌ لِمَن‌ تَزَوَّدَ‌ مِنها وَ‌ دارُ‌ مَوعِظَةٍ‌ لِمَن‌اتَّعظَ‌ بِها مَسجدُ‌ اَحِب‌آءَ‌اِ‌ وَ‌ مُصَلی‌ مَ‌لائِکَةِ‌الله‌ وَ‌ مَهبِطَ‌ وَحیِ‌اِ‌ وَ‌ مَتَجر اَولَیأِ‌اِ‌ ...»11
اما دنیایی‌ که‌ هدف‌ باشد (و نه‌ وسیلة‌ رشد و تهذیب‌ و استکمال،) هم‌ خودش‌ بی‌اعتبار است‌ و هم‌ دارندة‌ آن. از این‌رو علی(علیه السلام) دربارة‌ آنان‌ می‌فرماید: «یَتَنافَسونَ‌ فِی‌ دنیا دَینةٍ‌ وَ‌ یَتَکالَبُونَ‌ عَلی‌ جیفَةٍ‌ مُریحَةٍ»12 بر سر دنیای‌ دون‌ بر یکدیگر پیشی‌ گیرند و چون‌ سگها این‌ مردار گندیده‌ را از هم‌ می‌ربایند.
آری‌ دنیای‌ بی‌هدف، پست‌ و دنی‌ است‌ و حکم‌ مردار متعفن‌ دارد و دنیاداران‌ همچون‌ سگان‌ لاشخورند.

با توجه‌ به‌ اینکه‌ دنیا مقدمه‌ آخرت‌ و راهی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ است، می‌توان‌ گفت‌ که‌ اصولاً‌ همان‌طور که‌ دین‌ نمی‌تواند نسبت‌ به‌ مسأله‌ای‌ از مسایل‌ اخروی‌ بی‌تفاوت‌ باشد، نسبت‌ به‌ مسأله‌ای‌ از مسایل‌ دنیوی‌ نیز نمی‌تواند بی‌تفاوت‌ باشد.
موجودی‌ که‌ فرزند این‌ دنیاست‌ و از راه‌ دنیا متوجه‌ آخرت‌ می‌گردد، به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌تواند بیگانه‌ از دنیا باشد، چنانکه‌ بیگانه‌ از آخرت‌ نیست. علم، فرهنگ، تمدن، حکومت، سیاست، اقتصاد، هنر، صنعت، کشاورزی، دامداری، خانواده، اجتماع‌ و فرد، به‌ اعتباری، در قلمرو دین‌ هستند و طبیعی‌ است‌ که‌ دین‌ جامع‌ و کامل‌ باید در باب‌ همة‌ آنها قانون‌ و ضابطه‌ بدهد. بشر در حقوق‌ و اخلاق‌ و عبادات، نیازمند دین‌ است. درست‌ است‌ که‌ بشر با عقل‌ عملی‌ خود، حسن‌ و قبح‌ افعال‌ و مبانی‌ بسیاری‌ از بایدها و نبایدها را - اگر اشعری‌ فکر نکنیم‌ - درک‌ می‌کند و طبعاً‌ به‌ درک‌ مسایلی‌ از اخلاق، عبادات‌ و حقوق‌ نایل‌ می‌شود. ولی‌ این‌ اندازه‌ برای‌ اخروی‌ شدن‌ دنیا و برای‌ اینکه‌ جریان‌ زندگی‌ دنیا به‌ سلامت‌ آخرت‌ منتهی‌ شود، کافی‌ نیست‌ و لذا علاوه‌ بر حجت‌ باطن‌ (عقل)، به‌ حجت‌ ظاهر (انبیأ و اولیأ) نیازمندیم.
اگر دین، طرفدار اعتکاف‌ در غار، رهبانیت، زهد خشک‌ صوفیانه، تجردگرایی‌ قلندرانه‌ و گریز از کار و تلاش‌ و اجتماع‌ و سیاست‌ و فلاحت‌ و صنعت‌ بود و زندگی‌ استثنایی‌ و غیرطبیعی‌ مرتاضان‌ را وقعی‌ می‌گذاشت، آنگاه‌ حق‌ داشتیم‌ برای‌ دین، مسایل‌ برون‌ مرزی‌ و درون‌ مرزی‌ درست‌ کنیم‌ و دین‌ جامع‌ و کامل‌ را محدود به‌ مسایل‌ خاصی‌ درخور رهبانیت، ترک‌ دنیا، تجرد، نفرت‌ و گریز بدانیم.
اما می‌دانیم‌ که‌ اسلام‌ غیر از این‌ است. ریاضت‌ اسلام، روزة‌ واجب‌ رمضان‌ است‌ و اعتکاف‌ مستحب‌ اسلام، سه‌ روز ماندن‌ در مسجد است‌ و رهبانیت‌ آن، جهاد می‌باشد. چنانکه‌ پیامبر به‌ عثمان‌بن‌ مظعون‌ - که‌ به‌ خاطر مرگ‌ فرزند و از شدت‌ حزن، در کنج‌ خانه‌ عزلت‌ گزیده‌ و به‌ عبادت‌ پرداخته‌ بود فرمود: «یاعُثمان‌ اِنَ‌اَ‌لله تَبارَکَ‌ وَ‌ تَعالی‌ لَم‌یَکتُب‌ عَلَیناالرُّ‌هبانیَّةَ‌ اِنَّما رهبانیةُ‌ اُمُّتِیَ‌الجَهادُ‌ فی‌ سَبیلِ‌ا»13 بدین‌ترتیب، هیچ‌ امری‌ از امور دنیا و هیچ‌ عملی‌ از اعمال‌ بشر در حیات‌ این‌ دنیا، خارج‌ از قلمرو دین‌ نیست. در این‌ موضوع، هیچ‌ فرقی‌ بین‌ مسایل‌ فردی، خانوادگی‌ و اجتماعی‌ نیست‌ و صد البته‌ برخی‌ از مسایل‌ به‌ خاطر اهمیتی‌ که‌ دارند، ضمن‌ اینکه‌ در قلمرو دین‌ هستند، در درجة‌ اول‌ اهمیت‌ قرار دارند.
اصولاً‌ نباید فراموش‌ کرد که‌ در قرآن‌ کریم‌ پیامبرگرامی‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ تزکیه‌کننده‌ و تعلیم‌دهنده‌ معرفی‌ شده. چنانکه‌ می‌فرماید: «وَ‌ یُزَکیهِم‌ وَ‌ یُعَلٍّمُهُمُ‌الکِتابَ‌ وَ‌ الحِکمَةَ»14 دین‌ مبین‌اسلام‌ تمام‌ ابعاد وجودی‌ انسانها از زمان‌ انعقاد نطفه‌ - بلکه‌ قبل‌ از آن‌ - تا کودکی، جوانی، پیری، مرگ، پس‌ از مرگ‌ را مورد توجه‌ قرار داده‌ و با دیدی‌ وسیع، با تعلیم‌ و تزکیة‌ انسان، تمام‌ مراحل‌ وجود و همة‌ علل‌ و شرایط‌ تکاملی‌ از جمله‌ اصلاح‌ محیط‌ اجتماعی‌ را مد‌ نظر قرار داده‌ برای‌ رشد معنوی‌ و تربیت‌ او به‌ نحوی‌ بهتر و پسندیده‌تر، برنامه‌ریزی‌ می‌کند، طبیعی‌ است‌ که‌ تشکیل‌ حکومت‌ صالح‌ نیز نمی‌تواند از مسایل‌ برون‌ دینی‌ باشد. دینی‌ که‌ حتی‌ ‌‌مسألة‌ مضمضه‌ و استنشاق‌ و ازالة‌ موهای‌ زاید و ناخنها و نظافت‌ بدن‌ را از یاد نبرده، چگونه‌ ممکن‌ است‌ در مساله‌ حکومت‌ که‌ از اهم‌ مسایل‌ دنیوی‌ و اخروی‌ بشر است، ساکت‌ مانده‌ و دم‌ فرو بسته‌ باشد؟! و مگر ساکت‌ مانده‌ است؟!
در قرآن‌ کریم‌ به‌ مسألة‌ حکومت، اهمیت‌ ویژه‌ای‌ داده‌ شده‌ و با آیة‌ «اَطیعُوااَ‌ وَ‌ اَطیعواالرَّسولَ‌ وَ‌ اوُلِی‌الا‌ َمرِ‌ مِنکُم»15، حاکمیت‌ را یکسره‌ از نااهلان‌ سلب‌ کرده‌ و طوق‌ اطاعت‌ ظالمان‌ و فاسقان‌ و حاکمان‌ به‌ غیر "ما انزل‌ا" را از گردن‌ انسانها برداشته‌ و بهترین‌ نوع‌ اطاعت‌ را بر آنها واجب‌ شمرده‌ که‌ در زمان‌ حضور، اطاعت‌ از معصوم‌ و در عصر غیبت‌ کبری، اطاعت‌ از آنانی‌ است‌ که‌ با انتخاب‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ مردم‌ و برحسب‌ موازین‌ و معیارهای‌ تعیین‌ شده‌ از سوی‌ شرع‌ مقدس‌ زمام‌ امور مسلمین‌ را به‌ دست‌ می‌گیرند. و مضمونی‌ دلنشین‌ از حاکمیت‌ فقهای‌ جامع‌ شرایط‌ و امام‌گونه‌های‌ عصر انتظار پدید می‌آورد. در روایات‌ نیز بدان‌ مطلب‌ توجه‌ اکید شده‌ و راه‌ حکومت‌ طاغیان، ظالمان‌ و بی‌خبران‌ از اسلام‌ و قوانین‌ آن‌ بسته‌ شده‌ و مخصوصاً‌ در روایتی‌ از امام‌ باقر(علیه السلام) آمده‌ است‌ که: «بُنِیَ‌الاِس‌لامُ‌ عُلی‌ خَمسَةَ‌ اَشیأ: عَلَی‌الصَّلوةِ‌ وَ‌ الزَّکوةِ‌ وِ‌ الحَجٍّ‌ وَ‌ الصَّومِ‌ وَ‌الوَ‌لایَة».
اسلام‌ بر پنج‌ ستون‌ استوار شده‌ است: نماز، زکات، حج، روزه‌ و ولایت.
زراره‌ می‌پرسد: کدامیک‌ برتر است؟ و چرا؟!
حضرت‌ می‌فرماید: «ولایت». زیرا «هُوَ‌الدَّلیل‌ عَلَیهِنَّ». "ولایت"، افضل‌ است، چرا که‌ کلید بقیه‌ است‌ و زمامدار، انسان‌ شایسته‌ای‌ است‌ که‌ خود، دلیل‌ و راهنما برای‌ سایر احکام‌ است.
راوی‌ می‌پرسد: پس‌ از ولایت، کدام‌ افضل‌ است؟ می‌فرماید: نماز؛ چرا که‌ پیامبر خدا فرمود: نماز ستون‌ دین‌ شماست.
سپس‌ فرمود: قلة‌ امور و کلید اشیا و خشنودی‌ خدا، اطاعت‌ از امام‌ پس‌ از معرفت‌ اوست. خداوند فرمود: «مَن‌ یُطِعِ‌ الرَّسُولَ‌ فَقَد اَطاعَ‌ اَ‌ وَ‌ مَن‌ تَوَلی‌ فَما اَرسَلناکَ‌ عَلَیهِم‌ حَفیظاً»16 اگر کسی‌ شبها عبادت‌ کرده، و روزها روزه‌ بدارد و همة‌ مالش‌ را صدقه‌ داده، و همه‌ ساله‌ حج‌ کند و ولایت‌ ولی‌ خدا را نشناسد تا آن‌ را گردن‌ نهد و همة‌ اعمالش‌ به‌ دلالت‌ او باشد، در ثواب‌ آن‌ اعماق‌ حقی‌ نیست‌ و از صف‌ اهل‌ ایمان‌ بیرون‌ است‌ ...17
از این‌ روایت‌ (با سند صحیح‌ و دلالت‌ روشن) استفاده‌ می‌شود که‌ حکومت‌ در متن‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی‌ است‌ و دین‌ منهای‌ حکومت، هرگز نمی‌تواند سوق‌دهندة‌ مردم‌ به‌ سوی‌ خدا و آخرت‌ باشد.
نکته‌ای‌ در خور تأمل، این‌ است‌ که‌ احکام‌ تکلیفی‌ پنج‌ قسم‌ است: واجب، حرام، مستحب، مکروه‌ و مباح.
طبعاً‌ هیچ‌ فعلی‌ از افعال‌ مکلفین‌ خارج‌ از این‌ احکام‌ نیست.
چهار قسم‌ اول‌ به‌ تعبدی‌ و توصلی‌ تقسیم‌ می‌شوند. آنجا که‌ فعل‌ یا ترک، نیاز به‌ قصد قربت‌ دارد، تعبدی‌ و آنجا که‌ نیاز ندارد، توصلی‌ است. اما در مباحات، تقسیم‌ به‌ تعبدی‌ و توصلی‌ بی‌معنی‌ است.
آیا دین‌ اخروی، مردم‌ را در امور مربوط‌ به‌ ادارة‌ کشور اسلامی‌ به‌ اباحیگری‌ فراخوانده‌ یا در این‌ موارد مهم‌ نیز، احکام‌ واجب‌ و حرام‌ دارد؟
ممکن‌ است‌ کسی‌ بگوید نیازی‌ نیست‌ که‌ دین‌ اینگونه‌ مسایل‌ را در قلمرو واجبات، مستحبات، محرمات، مکروهات‌ قرار دهد. بلکه‌ در قلمرو مباحاتند و انسان‌ عاقل، خود در این‌ موارد تصمیم‌ می‌گیرد و نیازی‌ به‌ امر و نهی‌ و تکلیف‌ ندارد. بنابراین، حتی‌ چنین‌ کسی‌ هم‌ معترف‌ است‌ که‌ مسایل‌ برون‌ دینی‌ نداریم‌ و او نیز - ناآگاهانه‌ - تمام‌ اعمال‌ بشر را از نظر حکم‌ و تکلیف، در قلمرو دین‌ می‌شناسد، منتهی‌ ادعا می‌کند که‌ امور سیاسی‌ و حکومتی، نظیر بسیاری‌ از مسایل‌ دیگر جزو مباحاتند. پس‌ تنها باید بررسی‌ کرد که‌ آیا اینگونه‌ مسایل، به‌ راستی‌ در قلمرو مباحاتند و تصمیم‌گیری‌ دربارة‌ آنها کاملاً‌ به‌ اختیار بشر نهاده‌ شده‌ یا اینکه‌ در قلمرو واجبات، محرمات‌ و احیاناً‌ مکروهات‌ و مستحباتند و بشر، وظائف‌ سیاسی‌ نیز دارد و در اینگونه‌ امور، باید پیرو دین‌ باشد؟
بنابراین‌ اختلاف‌ بر سر برخی‌ از مسایل‌ است‌ که‌ آیا در قلمرو مباحات‌ می‌باشند یا در قلمرو، واجبات‌ و محرمات. نه‌ اینکه‌ آیا این‌ مسایل، داخل‌ در قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایل‌ برون‌ دینی‌اند یا درون‌ دینی؟!
قطعاً‌ در برخی‌ از مسایل، اختلافی‌ نیست‌ که‌ از جملة‌ مباحاتند. مثل‌ اینکه‌ ساعت‌ رسمی‌ کشور را یک‌ ساعت‌ جلو بیاوریم‌ یا نیاوریم. مردم‌ و سیاستمداران‌ برحسب‌ مصالح‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ می‌توانند در این‌ موضوع‌ تصمیم‌ بگیرند. نه‌ جلو بردن‌ ساعت، مخالف‌ دین‌ و نه‌ نبردن‌ آن، منصوص‌ در دین‌ است. درست‌ مثل‌ اینکه‌ شخص‌ یا خانواده‌ای‌ می‌توانند دربارة‌ تعطیلات‌ تابستانی‌ خود تصمیم‌ بگیرند که‌ چگونه‌ آن‌ را بگذرانند؟ در خانه‌ یا در سفر؟ در داخل‌ یا خارج‌ از کشور؟ آنچه‌ مهم‌ است، این‌ است‌ که‌ هر تصمیمی‌ بگیرند، باید بافعل‌ حرام‌ یا ترک‌ واجبی‌ توأم‌ نباشد.
اختلاف‌ دربارة‌ مسایل‌ سیاسی‌ و حکومتی‌ است. آیا دین‌ در اینگونه‌ مسایل، به‌ بیان‌ سلسله‌ای‌ از وظایف‌ و تکالیف‌ پرداخته‌ و همانگونه‌ که‌ در مسایل‌ عبادی‌ و تجاری، واجب‌ و حرام‌ رسیده، در این‌ امور هم‌ واجبات‌ و محرمات‌ داریم، یا خیر؟! آیا اسلام‌ بشر را در انجام‌ و ترک‌ افعال‌ سیاسی‌ و حکومتی، آزاد شمرده‌ و امور سیاسی‌ را از مباحات‌ دانسته‌ است؟ آیا اگر دین‌ به‌ اینگونه‌ امور توجه‌ کند، صبغة‌ خدایی‌ و اخروی‌ بودن‌ خود را از دست‌ می‌دهد و دنیوی‌ می‌شود، یا اینکه‌ به‌ همان‌ دلیل‌ خدایی‌ و اخروی‌ بودن، باید به‌ اینگونه‌ امور توجه‌ جد‌ی‌ کند و برای‌ هموار کردن‌ راه‌ زندگی‌ سعادتمندانة‌ اخروی‌ و تقرب‌ به‌ خدا، مردم‌ دیندار را به‌ تشکیل‌ حکومتی‌ تشویق‌ کند که‌ معیارها و ضوابط‌ خود را از دین‌ بگیرد، مجری‌ احکام‌ خدا باشد و در عین‌ حال، از تزکیه‌ و تعلیم‌ انسانها چیزی‌ دریغ‌ ندارد.
به‌ نظر ما همین‌ بینش‌ دوم، صحیح‌ است. صحت‌ و سقم‌ هر یک‌ از این‌ دو بینش‌ از راه‌ مراجعه‌ به‌ متون‌ اصیل‌ دینی‌ به‌ دست‌ می‌آید. به‌ خصوص‌ که‌ استدلالات‌ مربوط‌ به‌ بینش‌ اول، از استحکام‌ لازم‌ برخوردار نیستند و چنانکه‌ خواهیم‌ دید با مضامین‌ اصیل‌ دینی‌ ناسازگار است.

تفکیک‌کنندگان‌ دین‌ از سیاست‌ و حکومت، سعی‌ کرده‌اند که‌ مسألة‌ حکومت‌ را از قلمرودین‌ اخروی‌ و خدایی‌ خارج‌ کنند. یا به‌ تعبیر ما آن‌ را در قلمرو مباحات‌ قراردهند. از جمله‌ بازرگان‌ در مقالة‌ "آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ" می‌گوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن‌ هدف‌ دین‌ به‌ آخرت‌ و خدا و تفکیک‌ رسالت‌ انبیا از سیاست‌ و ادارة‌ دنیا برای‌ چیست؟ شعارهای‌ دین‌ برای‌ دنیا یا دین‌ و دنیا با هم‌ یک‌ سلسله‌ زیانها و آفات‌ و انحرافهایی‌ به‌ بارمی‌آورد که‌ نهایت‌ آن، خسرالدنیا و الاخرة‌ شدن‌ است18
می‌بینیم‌ که‌ وی‌ کمابیش‌ معترف‌ است‌ که‌ دنیا مزرعة‌ آخرت‌ است‌ و محال‌ است‌ که‌ دین‌ عنایتی‌ به‌ دنیا نداشته‌ باشد. منتهی‌ حکومت‌ را از قلمرو دین، خارج‌ می‌کند و اد‌عا می‌کند که‌ بدون‌ توجه‌ به‌ حکومت، می‌شود دنیا را مزرعة‌ آخرت‌ کرد. حال‌ آنکه‌ چنانچه‌ گفتیم‌ هیچ‌ چیز از قلمرو دین‌ خارج‌ نیست‌ و گرچه‌ برخی‌ از امور در قلمرو مباحات‌ دینی‌ باشند. اما امر مهمی‌ مثل‌ حکومت! به‌ حال‌ خود رها نشده‌ و مباح‌ هم‌ نیست‌ بلکه‌ احکام‌ متعدد از ابعاد متعدد متوجه‌ آن‌ است.

«وقتی‌ بهبود زندگی‌ فرد و اجتماع‌ و مدیریت‌ مطلوب‌ دنیا، پابه‌ پای‌ آخرت‌ و خدا، هدف‌ و منظور دین‌ قرار گرفت، اخلاص‌ در دین‌ و عبودیت‌ خدا در محاق‌ رفته، پس‌ زده‌ و فراموش‌ می‌شود. بدین‌وسیله‌ توحید تبدیل‌ به‌ شرک‌ ... گردیده‌ و دیانت‌ و دینداری‌ از اصالت‌ و خاصیت‌ می‌افتد»19
نویسنده‌ سپس‌ شواهدی‌ از دورة‌ رنسانس‌ و دورة‌ بعد از انقلاب‌ اسلامی‌ ذکر کرده، بدین‌ وسیله‌ می‌کوشد تا ثابت‌ کند دینی‌ بودن‌ حکومت، صبغة‌ توحیدی‌ دین‌ را از بین‌ برده، و شرک‌ را جایگزین‌ آن‌ می‌کند.
همان‌ طور که‌ در صحیحه‌ زراره‌ ملاحظه‌ کردیم‌ و همان‌ گونه‌ که‌ از آیات‌ استفاده‌ می‌شود، حاکم‌ اسلامی، راهنمای‌ توحید و رهگشای‌ احکام‌ عبادی‌ و غیرعبادی‌ اسلام‌ است. او کسی‌ است‌ که، دین‌ را با توجه‌ به‌ ضوابط‌ و معیارهای‌ خود برای‌ حکومت‌ برگزیده، تا مجری‌ دستورهای‌ الهی‌ و ناظر بر خلوص، یگانه‌پرستی، اخلاق‌ نیکو و رفتار خداپسندانه‌ باشد.
اگر حکومتی‌ به‌ نام‌ حکومت‌ دینی، توحید را به‌ شرک‌ بدل‌ کند و یا اخلاص‌ در دین‌ و عبودیت‌ خدا را زائل‌ کند آیا حکومتی‌ دینی‌ است‌ که‌ باید از آن‌ اطاعت‌ و حمایت‌ کرد یا حکومت‌ ضد‌ دینی‌ است‌ که‌ باید از اطاعتش‌ سرباز زد و در راه‌ زوال‌ و سقوطش‌ جهاد کرد؟
حاکم‌ اسلامی‌ در عصر حضور معصوم، مقام‌ عصمت‌ است‌ و در عصر غیبت‌ کبری، فقهای‌ عادل‌ و واجد شرایطی‌ هستند که‌ با شور و انتخاب‌ امت، به‌ حکومت‌ می‌رسند. آنان‌ چگونه‌ ممکن‌ است‌ شرک‌ را به‌ توحید بدل‌ کنند؟! و چه‌ تضمینی‌ است‌ که‌ اگر قدرت‌ حکومتی‌ را از نظارت‌ و حاکمیت‌ دین‌ خارج‌ کنیم، توحید محفوظ‌ بماند و تزکیه‌ و تعلیم‌ مردم‌ استمرار یابد؟

اگر حکومت، دینی‌ باشد، مردم‌ بر اثر ناتوانی‌ دین‌ و شریعت‌ در جوابگویی‌ به‌ مسایل‌ بی‌شمار و نوظهور علمی‌ و انسانی‌ و حل‌ مشکلات‌ دایم‌ فردی‌ و اجتماعی‌ دنیا، دچار یأس‌ می‌شوند و از دین‌ و ایمان‌ انصراف‌ پیدا می‌کنند.
«وقتی‌ مردم‌ مؤ‌من‌ و مخصوصاً‌ جوانان‌ پرشور و امید، مواجه‌ با ناتوانی‌ و عجز ادیان‌ گردند و ببینند که‌ متصدیان‌ و مدافعان، ناچار می‌شوند که‌ به‌ اصلاح‌ و التقاط‌ یا عجز و اعتراف‌ بپردازند، نسبت‌ به‌ اعتقادات‌ خود سرد و بدبین‌ می‌گردند.»20
نویسنده‌ برای‌ تایید مد‌عای‌ خود چنین‌ استشهاد می‌کند که‌ مقدسین‌ و متعصبین‌ فکر می‌کنند که‌ با دعا و درخواست‌ از خدا کلیة‌ آروزها و مشکلات‌ رفع‌ می‌شود و هنگامی‌ که‌ می‌بینند از این‌ راه‌ به‌ مقاصد خود نمی‌رسند، گرفتار یأس‌ و بدبینی‌ می‌شوند و به‌ مکاتب‌ و معتقدات‌ مخرب‌ روی‌ می‌آورند.
مگر دینی‌ بودن‌ حکومت‌ و اینکه‌ حاکم‌ اسلامی‌ باید مطابق‌ معیارهای‌ دینی‌ برگزیده‌ شود، به‌ معنای‌ این‌ است‌ که‌ دین‌ باید جوابگوی‌ مسایل‌ بی‌شمار و نوظهور علمی‌ و انسانی‌ باشد؟!
حکومت‌ چه‌ دینی‌ باشد و چه‌ غیر دینی، وظیفه‌ دارد که‌ در راه‌ حل‌ مشکلات‌ دایم‌ فردی‌ و اجتماعی‌ دنیای‌ مردم‌ در پی‌ برنامه‌ریزی‌ مدیریت‌ صحیح‌ باشد.
تفاوت‌ حاکم‌ دینی‌ و غیر دینی‌ در این‌ است‌ که‌ اولی‌ خود را در برابر خدای‌ مردم‌ نیز مسئول‌ می‌بیند و می‌داند که‌ خداوند از کوچکترین‌ اعمال‌ بشری‌ نمی‌گذرد و دومی‌ فرد مستبد‌ی‌ است‌ که‌ نه‌ با خدا سر و کار دارد و نه‌ با مردم، و یا فردی‌ است‌ که‌ فقط‌ ملاحظة‌ مردم‌ را می‌کند و چه‌بسا با ترفندهای‌ ریا و حیله، مردم‌ را راضی‌ نگاه‌ می‌دارد ولی‌ به‌ همة‌ مصالح‌ حقیقی‌ آنان‌ نظر یا التزام‌ ندارد، گرچه‌ احیاناً‌ خدماتی‌ هم‌ می‌کند.
دینداران‌ را باید با فرمول‌ تزکیه‌ و تعلیم‌ و مطابق‌ جهان‌ بینی‌ و ایدئولوژی‌ اسلامی‌ تربیت‌ کرد تا بدانند که‌ دعا بدون‌ تلاش‌ و کوشش‌ مطلوب‌ دین‌ نیست‌ و امیرمؤ‌منان‌ فرمود: «اَلد‌اعی‌ بلا‌عَمَلٍ‌ کَالر‌امی‌ بلا‌ وَتَر»21 (دعاکننده‌ بدون‌ عمل‌ مانند تیرانداز بدون‌ زه‌ می‌باشد). در حدیث‌ است‌ که‌ پیامبر اکرم‌ (صلی الله علیه واله) فرمود: دعای‌ مردی‌ که‌ در خانه‌ بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزی‌ ده‌ و در راه‌ طلب‌روزی‌ تلاش‌ نکند مستجاب‌ نخواهد شد.22
حاکم‌ و مدیر با تدبیر دینی‌ در راه‌ حل‌ مشکلات، از کلیة‌ نیروهای‌ کارآمد بهره‌ می‌گیرد، تخصص‌ و تجربه‌ آنها را در راه‌ صحیح‌ به‌ کار می‌اندازد و با مشورت‌ صاحبان‌ نظر و ارباب‌ رأی‌ و تدبیر و خیرخواهان‌ کشور و مردم، بر حل‌ مشکلات‌ فایق‌ می‌آید. مردم‌ متدین‌ آگاه‌ هم‌ می‌دانند که‌ راه‌ صحیح‌ حل‌ مشکلات، همین‌ است، نه‌ آنچه‌ آقای‌ بازرگان‌ می‌گویند.

از تصرف‌ دین‌ و دولت‌ به‌ دست‌ رهبران‌ شریعت، نتایج‌ معکوس‌ و تجربیات‌ تلخی‌ به‌ دست‌ آمده‌ است. نویسنده‌ از اظهارنظر دربارة‌ نظامی‌ که‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ به‌ وجود آمده‌ خودداری‌ می‌کند و می‌گوید: «نظام‌ خودمان... هنوز آخرین‌ نمرة‌ امتحانی‌ خود را نگرفته‌ است»23
ولی‌ با استفاده‌ از تاریخ‌ گذشتة‌ امتهای‌ توحیدی‌ می‌گوید:
«هزارسال‌ ریاست‌ بلامنازع‌ دینی‌ پاپها و حاکمیت‌ کلیسای‌ کاتولیک‌ بر پادشاهان‌ و اشراف‌ و مردم، یادگاری‌ جز جهل‌ و تاریکی‌ ... و اختناق‌ به‌ جانگذاشت‌ ... خلفای‌ اموی‌ و عباسی‌ و عثمانی‌ که‌ خود را خلیفة‌ رسول‌الله (و بعضیها خلیفة‌الله) می‌خواندند، زمام‌ ایمان‌ و امور مسلمانان‌ را در اختیار گرفته‌ بودند... دین‌ و سیاست‌ در هم‌ ادغام‌ شده، اسمأا و اسلام‌ فرمانروا بودند، ولی‌ عملاً‌ دین‌ از دولت‌ فرمان‌ می‌گرفت‌ و دیدیم‌ چه‌ ظلمها که‌ بر دودمان‌ رسالت‌ و شیعیان‌ نکردند! چه‌ بدعتها و انحرافها که‌ در دین‌ خدا وارد نساختند. سلاطین‌ صفوی‌ در کنار ارادتی‌ که‌ به‌ ولایت‌ علی(ع) و به‌ ساحت‌ مقدس‌ امامان‌ اهل‌ بیت‌ ابراز می‌داشتند، سرآمد سفاکی‌ و شرابخوری‌ و هرزگی‌ نیز بودند سلسلة‌ قاجار هم‌ تظاهر به‌ تقدس‌ دینی‌ و تبعیت‌ از روحانیت‌ شیعی‌ می‌کردند و در استبدادگری‌ و استکبار یا زن‌باره‌ای‌ و تجاوز به‌ حدود شرع‌ و حقوق‌ خلق‌ باک‌ از کسی‌ نداشتند»24
هیچ‌ متدین‌ آگاهی‌ کلیسا یا خلافت‌ اموی‌ و عباسی‌ و عثمانی‌ و قاجار را مظاهر حکومت‌ دینی‌ نمی‌داند. آیا هرکس‌ نام‌ دین‌ بر خود نهاد و قدرت‌ حکومتی‌ را قبضه‌ کرد، حکومتش‌ دینی‌ است؟ چنین‌ حاکمی‌ دین‌ را در قبضة‌ سیاست‌ درآورده، اما عنصری‌ ضد‌ دین‌ است. حاکم‌ دینی‌ باید برگزیدة‌ معیارها و ضوابط‌ دینی‌ باشد و راه‌ و رسمی‌ جز دین، پیش‌ نگیرد.

«اسلامی‌ که‌ با پشتوانه‌ قدرت‌ و روش‌ اکراه‌ پیش‌ برود، بیشتر کالای‌ شیطان‌ است‌ نه‌ دین‌ خدا. از یاد آوریهای‌ مکرر و مؤ‌کدی‌ که‌ خداوند عزیز حکیم‌ به‌ رسول‌ خود و به‌ گروندگان‌ دینش‌ می‌نماید، یکی‌ «اِنَّما اَنتَ‌ مُذَکٍّر لَستَ‌ عَلَیهِم‌ بَمُصَیطِرٍ»25 و دیگر «لا‌اِکراهَ‌ فِی‌الدینِ»26....به‌ انضمام‌ دهها آیة‌ دیگر به‌ صورت: «ما جَعَلناکَ‌ عَلَیهِم‌ حَفیظاً»27 و «اِن‌ اَنتَ‌ اِ‌لا‌ نَذیرٌ»28 و «ماعَلَی‌ الرَّسولِ‌ اِ‌لا‌ البَلاغ»29 و «ما اَنَا عَلیکُم‌ بِوَکیلٍ»30 که‌ دلالت‌ بر مأمور و موکل‌ نبودن‌ و مسئول‌ کفر و دین‌ مردم‌ نشدن‌ آن‌ حضرت‌ می‌نماید.31 نازل‌کنندة‌ قرآن‌ نخواسته‌ که‌ آیینش‌ جز از طریق‌ اختیار و آزادی، با حفظ‌ کرامت‌ انسانی‌ و با پشتوانة‌ ارشاد و علم، ارائه‌ و اجرا گردد...»32
آیا اگر انسانهای‌ صالح‌ بر مردم‌ حکومت‌ کنند و نظام‌ عدل‌ و کرامت‌ و حریت‌ را برقرار سازند، نتیجه‌اش‌ این‌ است‌ که‌ دین‌ با روش‌ اکراه‌ پیش‌ برود و کالای‌ شیطان‌ به‌ مردم‌ عرضه‌ شود؟
در ذهن‌ استدلال‌ کننده، چهرة‌ کریهی‌ از حکومت‌ مجسم‌ شده‌ که‌ سلاحی‌ جز زورگویی، مکر، حیله، استبداد و خشونت‌ ندارد و می‌خواهد با همین‌ ابزارها دین‌ خدا را حاکم‌ کند. البته‌ دین‌ چنین‌ حکومتی‌ کالای‌ شیطان‌ است‌ و هیچ‌ دینداری‌ حاضر نیست‌ چنین‌ حکومتی‌ را به‌ عنوان‌ حکومت‌ دینی‌ پذیرا گردد. الگوی‌ حکومت‌ دینی، پیامبر، علی‌ و امام‌ مجتبی‌ هستند که‌ کرامت‌ انسان‌ را ارج‌ می‌نهادند و در میان‌ مردم، همچون‌ خود آنان‌ می‌زیستند.
نگارنده‌ اطمینان‌ دارد که‌ از نظر مستشکل، حکومت‌ پیامبر خدا و امیرالمؤ‌منین‌ و پیامبرانی‌ که‌ به‌ شهادت‌ قرآن‌ کریم، قبل‌ از اسلام‌ بر اریکة‌ حکومت‌ نشسته‌اند، در راستای‌ شئون‌ دینی‌ و مقام‌ هدایت‌ و ارشاد آنها بوده‌ و هرگز آنها را از جادة‌ بلاغ، انذار و تذکیر خارج‌ نکرده، آنها را در کژ راهة‌ اکراه‌ نینداخته، عنوان‌ مصیطر و حفیظ‌ به‌ آنها نداده‌ و دین‌ خدا را به‌ صورت‌ کالای‌ شیطان‌ درنیاورده‌ است.
آنها اگر چه‌ اندک‌ حکومت‌ کردند، ولی‌ خطوط‌ روشن‌ و دقیق‌ حکومت‌ دینی‌ را ترسیم‌ کردند و چنان‌ تجربة‌ شیرینی‌ برای‌ دینداران‌ به‌ یادگار گذاشتند که‌ هرگز حکومتهای‌ غیردینی‌ را جز از باب‌ اضطرار و عناوین‌ ثانویه، پذیرا نشوند که‌ فرموده‌اند: لابُد‌ لِلناس‌ مِن‌ اَمیرٍ‌ بَرٍ‌ اَو فاجِرٍ33
آری‌ مردم‌ را امیر باید و بدون‌ شک، امیری‌ ایده‌آل‌ است‌ که‌ مظهر نیکی‌ و خوش‌رفتاری‌ باشد و اگر نبود، چاره‌ای‌ جز امیر فاجر نیست. فرق‌ این‌ دو حکومت‌ روشن‌ است: اَما الا‌ ِمرةَ‌ البَرَّةَ‌ فَیَعملُ‌ فیهاالتَّقِیُّ‌ وَ‌ اَما الا‌ مرَةُ‌ الفاجِرَةُ‌ فَیَتَمَتَّعُ‌ فیهاالشَّقی34
حکومتی‌ که‌ بر پایة‌ کردار نیک‌ باشد، پرهیزکار در آن‌ کار خود کند و حکومتی‌ که‌ بر اساس‌ تبهکاری‌ است، بدکردار در آن، بهرة‌ خویش‌ برد.
حاکم‌ اسلامی‌ کسی‌ است‌ که‌ شیفتة‌ جاه‌ و مقام‌ نیست‌ و عطش‌ قدرت‌ و سیطره‌ ندارد.
آن‌ که‌ او تن‌ را بدین‌سان‌ پی‌ کند حرص‌ میری‌ و خلافت‌ کی‌ کند زان‌ به‌ظاهرکوشداندر جاه‌وحکم‌ تا امیران‌ را نماید راه‌ حکم‌ تا بیاراید به‌ هر تن‌ جامه‌ای‌ تا نویسد او به‌ هر کس‌ نامه‌ای‌ تا امیری‌ را دهد جان‌ دگر تا دهد نخل‌ خلافت‌ را ثمر میری‌ او بینی‌ اندر آن‌ جهان‌ فکرت‌ پنهانیت‌ گردد عیان‌ هین‌ گمان‌ بد مبر ای‌ ذو لباب‌ با خودآ، والله‌ اعلم‌ بالصواب‌ جهد پیغمبر به‌ فتح‌ مکه‌ هم‌ کی‌ بود در حب‌ دنیا متهم‌ چونکه‌ مخزنهای‌ افلاک‌ و عقول‌ چون‌ خسی‌ آمد بر چشم‌ رسول‌ پس‌ چه‌ باشد مکه‌ و شام‌ و عراق‌ که‌ نماید او نبرد و اشتیاق35 معاویه‌ که‌ به‌ ناحق‌ بر مسند حکومت‌ دینی‌ تکیه‌ زده‌ بود، به‌ ضراربن‌ ضمره‌ می‌گوید: علی‌ را برایم‌ وصف‌ کن. او می‌گوید:36
به‌ خدا او روزها روزه‌دار و شبها شب‌ زنده‌دار بود. خشن‌ترین‌ لباسها و ساده‌ترین‌ غذاها را دوست‌ می‌داشت. در میان‌ ما می‌نشست‌ و تا ما سخن‌ می‌گفتیم، او سکوت‌ می‌کرد و هر گاه‌ سؤ‌ال‌ می‌کردیم، جوابمان‌ می‌داد. اموال‌ را به‌ طور مساوی‌ تقسیم‌ می‌کرد و در میان‌ مردم‌ به‌ عدالت‌ رفتار می‌نمود. ضعیف‌ از ستم‌ او بیمناک‌ نبود و قوی‌ در میل‌ و انحرافش‌ طمع‌ نمی‌ورزید.
آری‌ پیشتازان‌ و رهگشایان‌ حکومت‌ دینی‌ چنین‌ بودند و سزاوار نیست‌ که‌ حکومت‌ خلفای‌ جور و سلطنت‌ شاهنشاهان‌ ستمگر و شهوتران‌ و سلطة‌ کلیساها را حکومت‌ دینی‌ بنامیم.
رهبری‌ اجتماعی‌ و سیاسی، جدا از رهبری‌ دینی‌ نیست‌ و حاکم‌ دینی‌ منصب‌ را برای‌ اصلاح‌ جامعه‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر و ستم‌ ستیزی‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا از طریق‌ خدمت‌ به‌ خلق‌ می‌خواهد و هرگز اجازه‌ نمی‌دهد که‌ در حکومت‌ او کرامت‌ انسانها لگدمال‌ شود و خفقان‌ سیاسی‌ جامعه‌ را دربربگیرد. حاکم‌ دینی‌ جز در راه‌ تزکیة‌ انسانها و ارج‌نهادن‌ به‌ ارزشهای‌ واقعی‌ گام‌ نمی‌زند و اگر حاکمانی‌ غیر از این‌ کرده‌اند، دینی‌ نبوده‌اند، صورتک‌ ریا و تزویر به‌ چهره‌ زده‌ و دین‌ خدا را ملعبه‌ کرده‌اند.

«دین‌ برای‌ دنیا یا ترک‌ دنیا به‌ خاطر دین، دو حالت‌ افراط‌ و تفریط‌ در دین‌ هستند، این‌ دو شعار، در حقیقت‌ دو روی‌ سکة‌ واحدی‌ هستند که‌ به‌ دست‌ بشری‌ جاهل، در ضر‌ابخانة‌ شیطان، قالب‌ خورده‌اند و قرآن، بشدت‌ هر دو را رد می‌کند. یک‌ روی‌ سکه، نقش‌ متفکران‌ نزدیک‌نگر و انسان‌ دوستان‌ نارس‌ را دارد که‌ تصور کرده‌اند تعلیمات‌ و تلقینات‌ ادیان‌ الهی‌ به‌ خاطر بهبود بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ افراد و حسن‌ اداره‌ اجتماعات‌ بوده‌ است. روی‌ دیگر سکه، تصاویر زاهدهای‌ رهبان‌ صفت‌ و تارک‌ دنیاهای‌ مرتاض‌ مسلک‌ را نشان‌ می‌دهد. کسانی‌ که‌ دنیا و خوشیهای‌ آن‌ را دامهای‌ شیطان‌ برای‌ گمراهی‌ انسانها دانسته، معتقدند باید از تمام‌ آنها پرهیز کرد و نفس‌ اماره‌ را به‌ سختی‌ و مشقت‌ و محرومیت‌ انداخت؛ در حالی‌ که‌ رضا و قصد خدا چنین‌ نبوده‌ و قرآن‌ مکرر اظهار می‌دارد نعمتهایی‌ را که‌ در زمین‌ و آسمان‌ است، برای‌ شما آفریده‌ و می‌خواهم‌ از آنها بهره‌مند شده، شکر به‌ جا آرید؛ ولی‌ پیروی‌ از گامهای‌ شیطانی‌ که‌ دشمن‌ شماست، نکنید.»37
آری‌ باید از افراط‌ و تفریط‌ حذر کرد و راه‌ اعتدال‌ پیمود. اما راه‌ اعتدال‌ چیست؟ آیا اگر دینداران‌ مخلص‌ برای‌ اجرای‌ فرامین‌ الهی‌ به‌ میدان‌ آمده، حکومت‌ را برای‌ خدمت‌ به‌ خلق‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا قبضه‌ کنند و نااهلان‌ را از سلطه‌ بر این‌ نهاد مقدس‌ بازدارند، خلاف‌ اعتدال‌ است؟ آیا این، همان‌ تفریطی‌ نیست‌ که‌ باید دینداران‌ از آن‌ پرهیز کنند؟ حکومت‌ کردن‌ بر مردم‌ هم‌ سکه‌ دوروست. یک‌ روی، آن‌ است‌ که‌ حکومت‌ را برای‌ سلطه‌ و ارضای‌ تمایلات‌ حیوانی‌ و غیرانسانی‌ بخواهیم. که‌ چنین‌ حکومتی‌ مذموم‌ است. اما روی‌ دیگر، آن‌ است‌ که‌ حکومت، وسیله‌ای‌ باشد برای‌ انجام‌ وظایف‌ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی‌ و خدمت‌ به‌ خلق‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا. چنین‌ حکومتی‌ نه‌ افراط‌ است، نه‌ تفریط‌ و قطعاً‌ تشکیل‌ چنین‌ حکومتی، واجب‌ کفایی‌ و در مواردی‌ واجب‌ تعینی‌ است.
حکومت، حساس‌ترین‌ نهادهای‌ اجتماعی‌ است‌ و باید انسانهای‌ واجد شرایط، به‌ آن‌ اهمیت‌ دهند و نگذارند که‌ طعمه‌ای‌ در دهان‌ نااهلان‌ شود. امیرالمؤ‌منین(علیه السلام) به‌ اشعث‌بن‌ قیس‌ که‌ والی‌ آذربایجان‌ بود، نوشت:
«اِنَّ‌ عَمَلَکَ‌ لَیسَ‌ لَکَ‌ بِطُعمَةٍ‌ وَلکِنَّهُ‌ فِی‌ عُنُقِکَ‌ اَمانَةً»38
کاری‌ که‌ بر عهدة‌ توست، نان‌ خورش‌ تو نیست، بلکه‌ بار امانتی‌ است‌ بر گردن‌ تو.
اصرار بر این‌ که‌ روی‌ آوردن‌ دینداران‌ به‌ حکومت، افراط‌ در کار دنیا و باعث‌ دنیوی‌ کردن‌ دین‌ است، خود افراطی‌ است‌ که‌ این‌ امانت‌الهی‌ را طعمة‌ گرگهای‌ حریص‌ خواهد کرد و صالحان‌ تن‌ به‌ تحمل‌ امانت‌ نخواهد داد.
امام‌ در ادامة‌ نامه‌ به‌ اشعث‌ فرمود:
«آن‌ که‌ تو را بدان‌ کار گمارد، نگهبانی‌ امانت‌ را بر عهده‌ات‌ گذارده، تو را نرسد که‌ آنچه‌ خواهی‌ به‌ رعیت‌ فرمایی‌ و بی‌دستوری‌ به‌ کاری‌ دشوار درآیی. در دست‌ تو مالی‌ از مالهای‌ خداست‌ و تو آن‌ را خزانه‌ داری‌ تا به‌ من‌ بسپاری‌ و امیدوارم‌ که‌ برای‌ تو بدترین‌ والیان‌ نباشم.»

«اعتقاد به‌ این‌ که‌ پیامبران‌ خدا صرفاً‌ خبردهندگان‌ و تدارک‌ کنندگان‌ قیامت‌ و آخرت‌ و معرفی‌کنندگان‌ خالق‌ یکتا بوده‌اند و دنیا چیزی‌ جز مزرعه‌ و کشتزار یا میدان‌ فعالیت‌ و تربیت‌ آدمی‌ برای‌ حیات‌ جاودان‌ و خدایی‌ شدن‌ انسان‌ نمی‌باشد، ضرورتی‌ است‌ نیروبخش‌ برای‌ بقای‌ دین‌ و دنیا و نگاهداری‌ انسانها، در چنین‌ روزگار سراسر رنج‌ و ملال... وقتی‌ کار آدمی‌ به‌ آنجا برسد که‌ زندگی‌ و دنیا را سراسر سختی‌ و تاریکی‌ دید و راههایی‌ برای‌ امید و فرار نیابد و از خدا و دین‌ که‌ برایش‌ درمان‌ کنندگان‌ درد و اداره‌کنندگان‌ دنیا بودند، کاری‌ ساخته‌ نشود و نقشی‌ در افکار و اعمال‌ او نداشته‌ باشد، آیا غیر از خودرهایی‌ و روآوردن‌ به‌ شهوات‌ و فساد و پناه‌بردن‌ به‌ خواب‌ و خمار و یأس‌ و انتحار، چه‌ برنامه‌ و سرنوشتی‌ می‌تواند داشته‌ باشد.»39
آیا مردم‌ در حکومت‌ پیامبر و علی‌ و حکومت‌ داوود و سلیمان‌ گرفتار سرخوردگی‌ و یأس‌ و نومیدی‌ شدند یا به‌ عکس، با به‌ کار افتادن‌ صحیح‌ نیروها، عزمها قوی‌تر و راه‌ مبارزه‌ با مشکلات، هموارتر گردید؟
دینداران‌ راستین‌ چه‌ در زمان‌ برقراری‌ حکومت‌ عدل‌ دینی‌ و چه‌ در حکومتهای‌ جور، همواره‌ وظیفه‌ خود را انجام‌ داده‌اند. گیریم‌ در زمان‌ حکومت‌ عدل‌ در راه‌ تقویت‌ بنیان‌ آن‌ حکومت‌ و در زمان‌ حکومت‌ جور، در راه‌ درهم‌ شکستن‌ بنیان‌ آن‌ بوده‌اند. هرگز خداجویی‌ و آخرت‌گرایی، آنها را از این‌ مسألة‌ مهم‌ که‌ وسیلة‌ مؤ‌ثری‌ در راه‌ اصلاح‌ دنیا و هموار کردن‌ راه‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خداست، بازنداشته‌ است.
همه‌ دینداران‌ راستین‌ معتقدند که: «اگر زندگی‌ امروز ما خراب‌ یا دشوار است، چرا زندگی‌ فردا و همیشگیمان‌ خراب‌ باشد؟!»40 اما آیا خرابی‌ زندگی‌ این‌ دنیا و دشواری‌ آن، به‌ خود ما مربوط‌ نیست‌ و آیا تلاش‌ در راه‌ اصلاح‌ و تسهیل‌ زندگی‌ دنیوی‌ مردم‌ برای‌ رضای‌ خدا، مقدمه‌ای‌ برای‌ بهتر شدن‌ زندگی‌ فردا و حیات‌ جاودانی‌ ‌‌نیست؟
آیا این‌ گونه‌ فکر کردن، به‌ معنای‌ گریز از مسئولیت‌ و تن‌ به‌ استضعاف‌ دادن‌ و مستضعفان‌ را در زیر سیطرة‌ مستکبران‌ رهاکردن‌ نیست؟
قرآن‌ کریم‌ می‌گوید:
«ما لَکُم‌ لاتُقاتِلُونَ‌ فِی‌ سَبیلِ‌اللهِ‌ وَ‌ المُستَضعَفینَ‌ مِنَ‌الرٍّجالِ‌ وَ‌ النٍّسأِ‌ وَ‌الوِلد‌انِ»41
چرا در راه‌ خدا و در راه‌ نجات‌ مردان‌ و زنان‌ و کودکان‌ مستضعف‌ نمی‌جنگید؟ آیا جنگیدن‌ بدون‌ تشکیل‌ حکومت‌ ممکن‌ است؟! آیا ترک‌ جنگ‌ و گریز از قدرت‌ و شوکت‌ حکومتی‌ به‌ معنای‌ رها کردن‌ مستضعفان‌ در چنگال‌ زورگویان‌ و قلدران‌ نیست؟
قرآن‌ کریم‌ می‌گوید:
«اِنَّ‌الَّذینَ‌ تَتَوَفاهُمُ‌ المَ‌لائِکَةُ‌ ظالِمی‌ اَنفُسَهُم‌ قالوا فیمَ‌ کُنتُم‌ قالُوا کُنا مُستَضعَفینَ‌ فِی‌الا‌ َرضِ‌ قالُوا أَ‌ لَمتَکُن‌ اَرضُ‌اللهِ‌ و‌اسُعَةٌ‌ فَتُهاجِروُ‌ا فیها»42
آنان‌ که‌ فرشتگان‌ جانشان‌ را می‌گیرند، در حالی‌ که‌ به‌ خود ستم‌ کرده‌اند، به‌ آنها می‌گویند: در چه‌ وضعی‌ بودید؟ گویند: در روی‌ زمین‌ مستضعف‌ بودیم. گویند: آیا زمین‌ خدا وسیع‌ نبود که‌ در آن‌ مهاجرت‌ کنید؟!
از این‌ دو آیه‌ برمی‌آید که‌ تن‌ به‌ استضعاف‌ دادن‌ و مستضعفان‌ را در چنگال‌ دژخیمان‌ مستکبر رها کردن، مذموم‌ است‌ و حتماً‌ باید تن‌ به‌ مبارزه‌ و جهاد و قتال‌ داد. ولی‌ مگر مبارزه‌ و جهاد و قتال‌ بدون‌ تشکیلات‌ و داشتن‌ ارتش‌ و سپاه‌ ممکن‌ است؟!
اگر زندگی‌ امروز ما به‌ علت‌ سرباز زدن‌ از وظایف‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و معطل‌ گذاشتن‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر و ترک‌ جهاد و قتال‌ با قدرتمندان‌ مستکبر خراب‌ باشد، نباید امید داشته‌ باشیم‌ که‌ زندگی‌ آخرت‌ ما رضایت‌بخش‌ و آباد باشد. مگر این‌ که‌ خرابی‌ زندگی‌ به‌ خاطر پیکار و مبارزه‌ باشد. چنانکه‌ مجاهدین‌ اسلام‌ رنجها و مرارتها را به‌ جان‌ خریدند و دنیا را فدای‌ آخرت‌ کردند و بهترین‌ زندگی‌ را در آخرت‌ برای‌ خود فراهم‌ کردند. می‌پذیریم‌ که‌ دین‌ می‌خواهد انسان‌ را به‌ سوی‌ خدا و زندگی‌ سعادتمندانة‌ آخرت‌ سوق‌ دهد. ولی‌ آیا آبادکردن‌ خانة‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خدابدون‌اصلاح‌معاش‌وبدون‌تنظیم‌صحیح‌ و دقیق‌ امور سیاسی، اقتصادی، نظامی‌و فرهنگی‌ ممکن‌است؟! اگر دین‌ کاری‌ به‌ حکومت‌ ندارد، پس‌ چرا قرآن‌ می‌گوید:
«وَ‌ اَ‌عِدُّوا لَهُم‌ مَااستَطَعتُم‌ مِن‌ قُوَّةٍ‌ وَ‌ مِن‌ رِباطِ‌ الخَیلِ‌ تُر‌هِبُونَ‌ بِهِ‌ عَدُوَّ‌اللهِ‌ وَ‌ عَدُوَّکُم»43 تا می‌توانید در برابر دشمنان‌ نیرو و اسب‌ تهیه‌ کنید تا دشمنان‌ خدا و دشمنان‌ شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث‌ وجود دشمنان‌ خدا پاک‌شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوث‌ وجود آنان‌پاک‌کرد، نبایدچندان‌قوی‌ شد که‌ آنها را جرأت‌ دشمنی‌کردن‌ نباشد؟!

«مسأله‌ مهمتر زیان‌ سنگینی‌ است‌ که‌ طرز تفکر دین‌ برای‌ دنیا، به‌ بار می‌آورد. انتظار یا اعتقاد به‌ این‌ که‌ بعثت‌ پیامبران‌ و تعلیمات‌ آنان‌ - کلا‌ یا ضمناً‌ - به‌ خاطر اصلاح‌ انسانها و اداره‌ صحیح‌ امور فردی‌ و اجتماعی‌ آنها در دنیا می‌باشد. و ادیان‌ توحیدی، علاوه‌ بر اصول‌ و احکام‌ عبادی، جامع‌ اندیشه‌ها و رهنمودهای‌ لازم‌ برای‌ بهبود زندگی‌ افراد و جوامع‌ بشری‌ هستند، باعث‌ می‌شود که‌ مؤ‌منین‌ و علاقه‌مندان، احساس‌ وظیفه‌ و نگرانی‌ نکنند و دربارة‌ مسایل‌ و مشکلات‌ خود و اجتماع‌ و جامعه‌ بشری... در صدد تدبیر و فعالیت‌ و تلاش‌ خارج‌ از احکام‌ دین‌ بر نیایند؛ بلکه‌ کافی‌ خواهد بود که‌ در انجام‌ حدود و وظایف‌ شرعی‌ مراقبت‌ لازم‌ به‌ خرج‌ دهند تا دنیا و آخرتشان‌ به‌ وجه‌ احسن‌ تأمین‌ گردد. بدون‌ این‌ که‌ احتیاج‌ به‌ کسب‌ دانشها و کنجکاوی‌ و تفحص‌ در مسایل‌ و قوانین‌ طبیعت‌ و خلایق‌ داشته‌ باشند و به‌ بسط‌ روابط‌ با دنیای‌ خارج‌ خودشان‌ و اکتشافات‌ و اختراعات‌ برای‌ چاره‌جویی‌ مشکلات‌ فزایندة‌ زندگی‌ و دنیا بپردازند. علاوه‌ بر آن، ناچار شوند اصرار بورزند که‌ شریعت‌ و فقهشان‌ چون‌ از طرف‌ خداست‌ و کامل‌ و جامع‌ می‌باشد، به‌ همان‌ صورت‌ که‌ هست، جواب‌ همه‌ نیازها و اشکالات‌ و ابتلاهای‌ همه‌ عصرها و انسانها را داده‌ و نباید چیزی‌ در آن‌ وارد گردد و تغییری‌ در آن‌ داد.»44
او‌لاً: باید توجه‌ کنیم‌ که‌ فقه، علم‌ به‌ احکام‌ و تکالیف‌ است‌ از روی‌ ادلة‌ شرعی. فقیه‌ باید با عنایت‌ به‌ منابع‌ استنباط، تکلیف‌ مردم‌ را در رابطه‌ با اعمالشان‌ روشن‌ کند، یعنی‌ باید بگوید: چه‌ کاری‌ حرام، کدامیک‌ واجب‌ و یا محکوم‌ احکام‌ دیگر (استحباب‌ و کراهت‌ و اباحه) است؟ فقیه‌ باید از منابع‌ دینی، احکام‌ کلیة‌ امور را در قلمرو زندگی‌ فردی، خانوادگی‌ و اجتماعی‌ مردم‌ بیان‌ کند. او از جهت‌ فقاهتش، برنامه‌ریز نیست‌ و به‌ همین‌ جهت، هر فقیهی‌ نمی‌تواند حاکم‌ بر مقدرات‌ مردم‌ باشد. بلکه‌ علاوه‌ بر فقاهت، شرایط‌ دیگری‌ هم‌ دارد که‌ فقها در آثار خویش‌ دربارة‌ آنها بحث‌ کرده‌اند. کامل‌ بودن‌ و جامع‌ بودن‌ فقه، مطلبی‌ درست‌ است. اما نه‌ به‌ لحاظ‌ این‌ که‌ به‌ نیازها و اشکالات‌ غیرفقهی‌ عصرها و انسانها نیز پرداخته‌ باشد بلکه‌ به‌ لحاظ‌ بیان‌ احکام، کامل‌ و جامع‌ است‌ و فقیه‌ با احاطه‌ای‌ که‌ بر منابع‌ و ادله‌ دارد، می‌تواند احکام‌ همة‌ موضوعات‌ را بیان‌ کند. اعم‌ از این‌ که‌ موضوع، در گذشته‌ مطرح‌ بوده، یا مستحدثه‌ باشد.
بنابراین، اگر امروز مشکل‌ ایدز گریبانگیر انسانها شود، راه‌حل‌ طبی‌ این‌ مشکل‌ را نباید از فقه‌ بجوییم، بلکه‌ باید ویروس‌ آن‌ را شناخت‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را کشف‌ کرد. البته‌ فقه‌ در بیان‌ احکام‌ مربوط‌ به‌ این‌ بیماری‌ و معضل‌ اجتماعی، جامع‌ و کامل‌ است. فقه‌ وظیفه‌ دارد که‌ احکام‌ مربوط‌ به‌ این‌ پدیده‌ را بیان‌ کند. اما وظیفه‌ ندارد که‌ واکسن‌ ضد ایدز را هم‌ ساخته، طریقة‌ واکسیناسیون‌ را هم‌ آموزش‌ دهد.
آری‌ فقه‌ را نباید تغییر داد. ولی‌ باید با کار ممتد، جد‌ی‌ و عمیق‌ چنان‌ پربارش‌ کرد که‌ پاسخگوی‌ همة‌ بایدها و نبایدها در کلیة‌ زمینه‌ها باشد. این‌ کار نه‌ به‌ معنای‌ تغییردادن‌ آن‌ است‌ و نه‌ وارد کردن‌ چیزی‌ در آن.
ثانیاً: محال‌ است‌ که‌ انبیای‌ الهی‌ که‌ هدفشان‌ خدا و آخرت‌ است، دنیا را نادیده‌ انگارند. مسافری‌ که‌ به‌ شهری‌ می‌رود، هدفش‌ رفتن‌ به‌ آن‌ شهر است. اما وسیلة‌ سفر و راه‌ و سایر ابزارها در رابطه‌ با هدف، برای‌ او مطرح‌ است‌ و باید راه‌ هموار و امن‌ و وسیله‌ سفر مرتب‌ و بی‌خطر باشد تا او را به‌ مقصد برساند. دنیا راه‌ آخرت‌ و قرب‌ به‌ خداست. بی‌توجهی‌ به‌ دنیا، همان‌تفریطی‌ است‌ که‌ استدلال‌کننده‌ از آن‌ بیمناک‌ است.
ما باید از مسیر همین‌ دنیا به‌ خدا و آخرت‌ برسیم. بدن‌ ما مولود همین‌ جهان‌ و در عین‌ حال، مرکب‌ روح‌ است. ما به‌ این‌ بدن‌ نیاز داریم‌ و به‌ همین‌ دلیل، چاره‌ای‌ جز فعالیت‌ صنعتی، کشاورزی، هنری، علمی‌ و فرهنگی‌ نداریم. این‌ فعالیتها نظام‌ می‌خواهد و نظام‌ دادن‌ بدون‌ تشکیل‌ حکومت‌ ممکن‌ نیست. دین‌ یا باید از دنیا و مافیها بگذرد و پیروان‌ خود را به‌ آسمان‌ و عرش‌الهی‌ ببرد و آنها را از زندگی‌ زمینی‌ از همان‌ روزی‌ که‌ شهادتین‌ می‌گویند، برهاند و یا اگر بخواهد - و حتما می‌خواهد - از مسیر دنیا به‌ آخرت‌ و خدا برساند، باید به‌ همة‌ لوازم‌ آن‌ تن‌ دهد و دنیای‌ مردم‌ متدین‌ را در اختیار قیصر و کسری‌ نگذارد. چنانکه‌ پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) چنین‌ کرد و برای‌ بعد از رحلت‌ جانگداز خود نیز علی(علیه السلام) را برگزید و به‌ امامت‌ استمرار بخشید و همین، رمز کمال‌ دین‌ و تمام‌ نعمت‌ بود که‌ در روز عیدغدیر خم‌ به‌ مردم‌ اعلام‌ شد و اسلام‌ توأم‌ با حکومت‌ و امامت، به‌ پایه‌ و مرحله‌ای‌ رسید که‌ مرضی‌ خدا باشد و بتواند در بستر زمان‌ جاویدان‌ گردد.
گرفتن‌ حکومت‌ از دین، به‌ بهانة‌ این‌ که‌ دین، اخروی‌ و خدایی‌ است، به‌ معنای‌ ابتر کردن‌ دین‌ است. اتفاقاً‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی‌ بیش‌ از دین‌ دنیوی، حکومت‌ طلب‌ است. دین‌ دنیوی‌ ممکن‌ است‌ به‌ این‌ اندازه‌ قانع‌ شود که‌ رفاه‌ نسبی‌ برای‌ انسان‌ کافی‌ است‌ و لزومی‌ ندارد که‌ خود را برای‌ اصلاحات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ به‌ زحمت‌ بیندازد. ولی‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی، اصلاح‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خدا را بدون‌ اصلاح‌ همه‌ جانبة‌ دنیا ناممکن‌ می‌داند. اینجاست‌ که‌ حکومت‌ در متن‌ دین‌ اخروی‌ قرار می‌گیرد و نه‌ در متن‌ دین‌ دنیوی.

پي نوشت ها:

1- المائده‌ / 3.پ
2- منتهی‌الامال، وقایع‌ سال‌ نهم‌ هجری‌
3- المفردات‌ فی‌ غریب‌القرآن: تمم، کمال.
4- النور/ 55.
5- الانبیأ/ 80
6- المقصص، 77.
7- البقره، 86.
8البقره، 201.
9- آل‌ عمران، 185.
10نهج‌البلاغه، خطبه‌ 203.
11- نهج‌البلاغه، حکمت‌ 131.
12- نهج‌البلاغه، خطبه‌ 151.
13- سفینة‌البحار: رهب.
14- الجمعه/ 2.
15- النسأ/ 59.
16- البقره/ 48: هر که‌ پیامبر را اطاعت‌ کند، خدا را اطاعت‌ کرده‌ و هرکس‌ روی‌گردان‌ شود، تو را به‌ عنوان‌ نگهبان‌ ایشان‌ نفرستادیم.
17- سفینة‌ البحار: ولی،الکافی‌ 2/18، الوسائل‌ 1/7.
18- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیا، صفحه‌ 35.
19- همان، صفحه‌ 36
20- همان‌ مدرک‌
21- نهج‌البلاغه، حکمت‌ 337
22- سفینة‌البحار، دعا
23- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ صفحه‌ 37
24- همان‌مدرک، صفحه‌ 37 و 38
25- الغاشیه/21 و 22.
26- البقره/ 256.
27- الانعام/ 107.
28- فاطر/ 23.
29- المائده/ 99.
30- یونس/ 108.
31- آخرت‌ و خدا: هدف‌ بعثت‌ انبیا، صفحة‌ 38.
32- همان.
33- نهج‌البلاغه‌ خطبة‌ 40.
34- همان.
35- کلیات‌ مثنوی: ص‌ 107، از انتشارات‌ کتابفروشی‌ اسلامیه.
36- سفینة‌البحار: ضرر.
37- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ: ص‌ 38.
38- نهج‌البلاغه، نامة‌ 5.
39- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ: ص‌ 39 و 40.
40- همان، صفحه‌ 40.
41- النسأ/75.
42- النسأ/97.
43- الانفال/ 60.
44- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ، صفحة‌ 40 و 41.

منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله